یک کوچولو تحول...
همه ی ما تو زندگی اتفاقاتی واسمون افتاده یا کارایی انجام دادیم که مرور ویاد اوری اونها جالبه و شاید باعث بشه یک کوچولو بخندیم .هر کی دوست داره میتونه این خاطرات رو در قالب یک اعتراف صادقانه بازگو کنه اول هم خودم شروع میکنم...
اعتراف میکنم وقتی تازه خوندن رو یاد گرفته بودم .نوشته های تیتراژ پایانی سریال ها رو با صدای بلند میخوندم تا به همه ثابت کنم که من دیگه میتونم به راحتی تمام نوشته ها رو بخونم.اول تیتراژ همه ی سریال ها نوشته بود (ناظر کیفی)و من دقیقا نمیدونستم منظورش چیه.خلاصه نوروز شد همه ی فامیل خونه ی پدر بزرگم بودن و داشتن یکی از این سریال های عید رو میدین. فیلم که تموم شد من دوباره شروع کردم به خوندن ودوباره رسیدم به( ناظر کیفی) خیال کردم باید اسم یکی از شخصیت های فیلم باشه واسه همین بلند گفتم این ناظر کیفی کیه که تو همه ی فیلم ها بازی میکنه...؟که دیدم همه زدن زیر خنده و وقتی بهم گفتن چه سوتی بزرگی دادم از خجالت اب شدم ودیگه از اون به بعد هیچ وقت بعد از سریال ها بلند بلند چیزی نخوندم
شما هم میتونین نکاتی رو که فکر میکنین میتونن تو زندگی کاربرد داشته باشن رو توی قسمت نظرات ثبت کنین تا بقیه استفاده کنن...
خشم یکی از قوای چهار گانه ی ماست در کنار شهوت و وهم وصد البته عقل...
چه بگوییم ,چه نگوییم؟